قوله تعالى: «یمْحوا الله ما یشاء و یثْبت» بدانک شاه راه دین حق سه چیزست: اسلام و سنت و اخلاص. در اسلام خائف باش و در سنت راجى و در اخلاص محب، اسلام از خوف چاره نیست و سنت بى رجا نیست و اخلاص جز مایه محب نیست، خائف را گویند مىترس، راجى را گویند همىجوى، محب را گویند همىسوز، تا هنگامى آید که خائف را خطاب این بود که لا تخف مترس که روز ترس بسر آمد، و راجى را گویند لا تحزن اندوه مدار که امیدت بر آمد و درخت شادى ببرآمد، و محب را گویند ابشر شاد باش که شب هجر بپایان رسید و صبح وصل برآمد، این هر یکى را در عالم روش خویش محو و اثباتست، از دل خائف ریا مىسترد و یقین مىنهد، بخل مىسترد جود مىنهد، شره مىسترد قناعت مىنهد، حسد مى سترد شفقت مىنهد، بدعت مىسترد سنت مىنهد، بم مىسترد امن مىنهد. از دل راجى اختیار مىسترد تسلیم مىنهد، تفرقت مىسترد جمع مىنهد، سرگردانى بنده مىسترد نور سبق مىنهد. از دل محب رسوم انسانیت مىسترد شواهد حقیقت مىنهد، یمحو النعوت الانسانیة و یثبت النعوت الربانیة، یمحو شواهد کم و یثبت شاهده، از شاهد بنده مىکاهد و از شاهد خود مىفزاید تا چنانک باول خود بود بآخر هم خود باشد.
پیر طریقت ازینجا گفت: الهى جلال عزت تو جاى اشارت نگذاشت، محو و اثبات تو راه اضافت برداشت، تا گم گشت، هر چه رهى در دست داشت، الهى زان تو مىفزود و زان رهى مىکاست تا آخر همان ماند که اول بود راست.
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود آن حاصل ماست
و یقال یمحو العارفین بکشف جلاله و یثبتهم بلطف جماله فبکشف الجلال انخنست العقول فطاحت و بلطف الجمال طربت الارواح فارتاحت. اول بنده را در بحر کشف جلال بموج دهشت غرق کند تا در غلبه انس از خود رها شود بحالى که تن صبر بر نتابد و دل با عقل نپردازد و نظر تمییز را نپاید، بسان مستان بوادى دهشت سر در نهد عطشان و حیران گهى گریان و گه خندان، نه فراغتى که دل رمیده باز جوید، نه مساعدى که بخت خویش با وى باز گوید:
فرید عن الخلان فى کل بلدة
اذا عظم المطلوب قل المساعد
همىگوید بزبان انکسار بنعت افتقار: الهى این سوز ما امروز درد آمیزست، نه طاقت بسر بردن و نه جاى گریزست، الهى این چه تیغ است که چنین تیز است، نه جاى آرام و نه روى پرهیزست، کریما منزل ما چنین دورست همراهان برگشتند که این کار غرورست، گر منزل ما سرورست این انتظار سورست و این محنت بر محنت نور على نورست، باز بنظر لطف در میان جان بنده نگرد از آن سکر با صحو آید، آرمیده الطاف عنایت، افروخته نور مشاهدت، از خود باز رسته و دنیا و آخرت از پیش وى برخاسته، بنسیم انس زنده و یادگار ازلى دیده و شادى جاودان یافته، میگوید الهى گاه از تو مىگفتم و گاه مىنیوشیدم، میان جرم خود و لطف تو مىاندیشیدم، کشیدم آنچ کشیدم، همه نوش گشت چون آواى قبول شنیدم.
«أ و لمْ یروْا أنا نأْتی الْأرْض ننْقصها منْ أطْرافها» بزبان اهل اشارت و بر ذوق ارباب معرفت تفسیر این آیت در آن خبرست که مصطفى (ص) گفت: «بدلاء امتى اربعون رجلا اثنان و عشرون بالشام و ثمانیة عشر بالعراق کلما مات منهم واحد ابدل مکانه آخر فاذا جاء الامر قبضوا».
اصلى عظیم است این خبر در علوم حقایق و تمکین ارباب معارف و ما شرح آن در کتاب اربعین مستوفى گفتهایم، کسى که این بیان خواهد از آنجا طلب کند، «و الله یحْکم لا معقب لحکْمه» لا راد لقضائه و لا ناقض لامره، خداوندیست کارگزار، راست کار، پاک داد، نیکو نهاد، کارها پرداخته بحکمت خود، بنیادها ساخته بعلم خود، حکمها رانده بخواست خود، هر کسى را قسمتى رفته و هر یکى را بر کارى داشته، چون مىدانى که بر وى اعتراض نیست و از حکم وى اعراض نیست بهر چه پیش آید رضا ده که جز ازین روى نیست، در راه دین منزلى بزرگوار تر از رضا دادن بحکم وى نیست و یافت کرامت قربت را و سیلتى تمامتر از رضا نیست.
حسن بصرى روزى بر رابعه عدویه در آمد و آن سیده عصر خویش عقد نماز بسته بود، گفت ساعتى بنشستم بر سجاده نماز وى، نگه کردم در دیده راست وى خارى شکسته دیدم و قطرههاى خون بر رخان وى روان گشته و بسجده گاه وى رسیده، چون از عقد نماز فارغ گشت گفتم این چه حالست؟ خار در دیده شکسته و جاى نماز بخون چشم رنگین گشته، گفت اى حسن بعزت آن خداى که این بیچاره را بعز اسلام عزیز کرد که مرا ازین حال خبر نیست، اى حسن دلم این ساعت بر صفتى بود که اگر ممکن شود که هر محنتى و عقوبتى که در هفت طبقه دوزخ است میلى سازند و در دیده راستم کشند اگر دیده چپم خبر یابد دست فرو کنم و دیده از بن بر کنم.
بحق تو، بحق مهر تو، بصحبت تو
که دیده بر کنم ار دیده در رضاى تو نیست
ترا خوش است که هر کس ترا بجاى منست
مرا بتر که مرا هیچ کس بجاى تو نیست
و الحمد لله رب العالمین و العاقبة للمتقین.